عمری گذشت و عشق تو از یاد من نرفت
دل، همزبانی از غم تو خوبتر نداشت
این درد جانگداز زمن روی برنتافت
وین رنج دلنواز زمن دست برنداشت
تنها ونامراد در این سالهای سخت
من بودم و نوای دل بی نوای من
دردا که بعد از آن همه امید و اشتیاق
دیر آشنا دل تو، نشد آشنای من
از یاد تو کجا بگریزم که بی گمان
تا وقت مرگ دست ندارد ز دامنم
با چشم دل به چهره خود می کنم نگاه
کاین صورت مجسمه رنج است یا منم؟